Asentra

TO BE SEEN AS YOU TRUELY ARE 3

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ب.ظ
اتاق خالی شده و درست بوی وقتی رو میده که کسی که توش زندگی می کرد من بودم...
ماهان گوشه گوشه ی این اتاق قد کشیده ولی برای من...
اینجا همون اتاق دو سه سال پیشه
گوشه گوشه شعر خوندنامو... رویابافی هامو.. کاغذا و کتابای پهن شده کف اتاقو به یاد میارم...!
شبایی که بیدار موندنش نه طعم اینستا داشت و نه چت کردن با کسی تو هر نرم افزار کوفتی ای که فاصله حالیش نمیشه!
وقتی بیدار می موندی ... سایه ی برگای درخت انگور بود و چراغ توی خیابون و یه گوش شنوا که وقتی صداتو می شنفت عمیق می فهمیدی که اگه دستاتو  رو به سقف باز بذاری فردا اونقدر تو دستات انرزی و قدرت هست که ایمان بیاری تو قرارای دیشب دستاتو گرفته!
نمی دونم این سبزی که مامان هر سری خرداد خشک می کنه اسمش چیه...!
من هر بار از شنیدن بوش بغض می کردم...!
برای یه سال توی زندگیم فهمیدم مامان نزدیکای خرداد سبزی خشک می کنه....!
و حالا هر وقت به فریزر نگاه می کنم , به چهار پایه ای که سبزیا روش بود , و به پنکه ای که سبزیا زیرش خشک می شد,
می دونم که مامان نزدیکای خرداد سبزی خشک میکنه!
و می دونم که من تنها کسی ام که می فهمه 
بغض کردن من بعد شنیدن بوی ی سبزی قدر اشوبی که دو بار تو زندگیم منو بهش رسوندی بی دلیل بود
و غیر قابل پیش بینی!

  • ۹۵/۰۳/۱۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی