Asentra

sickness

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ق.ظ

اخرین روز فرجه مو تو اتاق ایلیا بودم روی تخت دراز کشیده بودم و بین فیلم هرچند ثانیه ی بار مجبور می شدم هندزفریمو دربیارم

تا سیر بازی جدیدی ک خریده بودو بشنوم... یه بار پوست پاش از نوک انگشتاش تا زانو کنده میشد و ی بار از اینکه همدستش بهش خیانت نکرده شکفت زده می شد

چند صفحه کتاب می خوندم

و چندجای خونه بزگه تصحیح می کردم و یاد دوران دبیرستان و دبیرای سخت گیرمون می افتادم

احساس خوشبختی می کردم

سر میز شام برای اولین بار احساس می کردم می خوام زمان توقف کنه

و همین جمع کوچیک از خونوادمون برای مدتها دور همین میز بمونه و غذاهای خوشمزه بخوره و ب هیچ چیز دیگه ای فکر نکنه

اخرین روز فرجه م میز شامو دستمال می کشیدم و فکر می کردم

دوست ندارم برم خوابگاه

  • ۹۴/۱۱/۱۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی