Asentra

بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی...

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۳۴ ب.ظ

مثل همیشه اصرار می کرد یا باید بری وسایلتو بیاری اینجا ببرمت کتابخونه یا زود برو ترمینال

نمون خوابگاه...

توی راه دندونپزشکی توی ایستگاه مترو پیاده شدم ...

اولین روز ماه بود و من اونقدر پول توی حسابم بود که بی خیال همه عجله ها بشم...

و برم اون نیم تنه و شلوار ستو بخرم...

قرار شد ساعت دو...

دهمین روز فرجه مو تو ماشین اون بودم...

حتما فک میکنین برای اینکه برم خونه ..

یا اون بیرون رفتنی ک با دوستام نسده بود برمو برم

یا مثلا برم ارایشگاه یا هر چیزی....

ولی من فکر می کنم

تمام دلیل اینکه اون روز توی این ماشین باشم

کاملا بی ربط به مقصد بود

من اون تو نشسته بودم تا اون اهنگو بشنوم

.....

  • ۹۴/۱۱/۰۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی