Asentra

i will leave my heart at the door

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۸ ق.ظ

اولین دقایق هشتمین روز فرجه ام طبق محاسباتم چشم هایم رو به تهران باز شد برخلاف تصوراتم

و من توی خیابان ها با  کوله راه می رفتم و سعی می کردم بفهمم هوا الوده است

باید کنار بخاری میبودم

یا توی اتاق درحال رقصیدن یا مثلا خوابیده روی پشتی جلوی برنامه های تلویریون ک حقیقتا هیج کدام را نگاه نمی کردم فقط میخواستم ارامش جلوی تلویزیون لم دادن را تجربه کنم

و من تهرانم

بخاطر ایمیل جنگجویانه ای ک ب استاد یک درس سه واحدی دادم

و شما نمی دانید چقد ر این حرف مسخر ه است چون تمام دروس توی دانشکده ما سه واحد هستند

من تهرانم

و توی ظهری ک باید توی خونه سر سفره عذا میخوردم توی طبقه ی سوم و البته اخر دانشکده ریاضی نشسته بودم و ب تیکه های احمقانه ی ناتور دشت میخندیدم و بارها و بارها از رویشان میخواندم

توی بعدازظهری ک میتوانستم با مامان حرف بی تربیتی بزنم و بخندم

یا حتی بااعصاب خوردی باهاش حرف بزنم

جلوی ان مرد کودن نشسته بودم و ب نتایج تست ام بی ای ام ام پی یا هرچی میخندیدم و نمیتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم و تقریبا اگر چندثانیه بیشتر ادانه میدادم از دفترش بیرونم میکرد...

جلوی او نشسه بودم ک سعی میکرد چیزی از ریاضی بگوید و با کلمات بازی کند و جنله های قشنگ بگوید تا من خوشم بیاید

و من میگفتم ک چقدر معلم هایم راعاشق بودم و چقدر استادهای ریاضی ام دور از ادمهای خاصی هستند ک من را ب ریاضی و خواندنش و زتدگی کردنش علاقه مند کرده بودند

توی بعدارظهری ک میتوانستم شال هایم را بگذارم توی جالباسی یا عکس بگیرم یا چمدانم را مرتب کنم توی همان درمانگاه فهمیدم ک بازگشتی در کار نیست

و تمام روزهای باقیمانده ی فرجه ام را باید توی تهران حال بهم زنی بگذرانم که میخواستم حتی ثانیه ای تویش نمانم

من هشتمین روز فرجه ام را انجا بودم تا با ان مرد توی زل زدن بی دلیل ب وسایل مختلف ان فروشگاه هم دردی کنم و هرچند ثانیه یکبار با بالا کشیدن دماغمان ارکستری ایجاد کنیم ک اگر ادامه پیدامیکرد میخندیدم

باصدای بلند

مثل چند دقیقه ی قبلش ک ب مردهایی ک لباس عروسکی پوشیده بودن میخندیدم زیر لب و با اخم

و باز.. 

من توی تمام مغازه ها رفتم و انتقام کوله ای ک چندماه میخواستم بخرم

انتقام شلوارلی هایی ک همه شان را دوس داشتم

و انتقام گوشی و نیم تنه ها و شلوارکهای ستی ک خودم را تویشان تصور میکردم هربار را

با خریدن گرانترین خرده ریزه ها دراوردم

توی مغازه ای ک از هر قیمت لاکی بود مستقیم رفتم سراغ گرانترینی ک فروشنده میگفت هیچ کس سمتش نمی رود

رفتم سراغ مدادی ک المانی بود و ترک نبود

و توی فروشگاه لابه لای دفترچه هایی ک ایتالیا و فرانسه را سلطان قلبت میکردند

دتبال خودکارهایی میگشتم ک از اسپانیا و المان امده باشند

و سی دی های اموزش زبان ترکی 

و کتابهایی ک برای شما بگویند ک شما چند ماه بعد قرار است تمام عشقتان را روی شناختن چ کشوری بکنید

لابلای تمام دفترچه ها میگشتم و نگاه می کردم ب ان جامدادی بنفش کاملا ساده ک اتفاقا از تمام ان جامدادی های عجق و وجق گرانتر بود

لابلای تمام ان دفترچه هایی ک دلم را میگرقتند تمام انهایی ک مال کسی باشند را می انداختم جایی ک نبینم

و حالم از همه دفترچه ها بهم میخورد 

مثل تمام ادمهایی ک باهم راه میروند

و ان دختری ک معصومه ازاوتعریف میکرد و دوستش دم در منتظرش بود

مثل این اهنگی ک توی گوشم پلی میشود و مال روزهایی بود ک تو بقول خودت فکر میکردی میخواهی ادم باشی

و حالا من توی مترو ساعت نه شب از پله ها بالا میروم توی روزهایی ک تو از خوب بودنت قطع امید کرده ای

و گریه هایم را وقتی کامل روی صورتم خشک شده اند پاک میکنم

و باخودم فکر میکنم

حتما شبیه ان معشوقه هایی هستم ک از دیداری عاشقانه برمیگردند یا دعوایی بینشان شده

و از این فکر حرصم میگیرد

از چیزهایی ک هرگز نخواسته ام توی زندگی ام باشند

و حانیه گریان را مثل همان دفترچه هایی ک مثلا نوشته بود "صد روز نوشته هایم برای تو " یا مثلا " فقط برای دیدارهایمان" پرتش میکردم انطرف

و باتمام نفرتم فکر میکنم

حتی اگر حکم شرعی اش درست نباشد

یک روز برای تمام روزهای باقیمانده سال ک برا

ایت قران نخواندم جواب پس میدهم

ولی هرگز توی عمرم حتی ب بهانه ی دعاکردنت توی زندگی ام راهت نمیدهم

ترجیح میدهم دعا بخوانم برای رسیدن عاشق و نعشوق هایی ک مردند برای خواستن هم

و گریه میکنم برای همه حرصهایی ک توی دلم بود

برای تمام چیزهایی ک نمیتوانستم بخرم

برای تمام کتابهایی ک نخوانده ام

و تمام کادوتولدهایی ک نکرفته ام

و همه استخرهایی ک لبشان عکس نگرفته ام

و همه سازهای موسیقی ک حتی از هم تشخیصشان نمیدهم

و برای همه ساعت هایی ک روی دستم نمیبندم

و برای هندزفری توی گوشم ک خراب شده

و برای تمام کسانی ک بدنیاامدنم راب خودشان و دنیا تبریک نمیگویند

و برای تمام اهنگهایی ک چند سال قبل وقتی من و خدا خ به هم نزدیک بودیم گوش میکردم

و برای حانیه ای ک روی صندلی های مترو نشسته بود

و فکر میکرد

چرا ب دنیا امده

چرا هنور زنده است

و چرا باید الان توی هشتمین روز فرجه اش تهران باشد

برای حانیه ای ک اصلا چرا باید تهران باشد

و برای تمام چیزهایی ک تمام معنایشان خ چیزها بود و ب هیچ کدام نرساند مرا...

مثل همان اهنگی ک توی ان لحظه توی گوشم بود

  • ۹۴/۱۰/۳۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی